خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

لحظه ای لبخند!!!!!!!!!!!!

Just kidding

دوست بزرگوار, روشنفکر عزیز , پدر معنوی وبلاگ نویسان شهرستان , اسطوره عقلانیت و تفکر و زهد و پارسایی , ای مطلع از هر اموری در شهرستان!!!!!!!!

نویسنده در مطلب گذشته وبلاگ ,  بدون اشاره به فرد حقیقی و یا حقوقی (برخلاف و روال معمول) اینگونه آرزو کرد که :

ای کاش برخی از بزرگواران که  ,  در برداشتن گام هایشان  و قدم هایشان دچار تردید و دودلی هستند,هرچه زودتر تا دیر نشده فکری به حال پاهایشان کنند!!!!!!!!!  آرمانهای یک ملت , همان چیزی است که تو در قسمت نظرات وبلاگ از کرخه تا راین آن را با درج نیشخند(اموشن)  ,  آنها را به سخره کشیدی !!!  و ما هم آن را حذف کردیم , همان چیزی است که ,  جنابعالی و ... گاهی به مزاقتان گواراست که با قایق موتوریتان بر روی آن موج سواری کنید  !!!! و برای خود وجهه اجتماعی کسب کنید.....

 به هرحال شما بفرمائید پاهایتان کجا هست تا به نویسندگان وبلاگ سفارش کنیم  کمتر روی آن پا بگذارند!!!

راستی در خصوص افشاگریتان , بنده خدا خندید و گفت :

ترجیح می دهد فعلا روی موتورسیکلتش باشه و به خدا فکر کنه تا اینکه در جمع وبلاگ نویسان باشه به مانند برخی  به موتورسیکلتش فکر کنه.....

فلانی یکی از اون دو تا پاهات رو بردار!!!!!

دکتر رحیم پور ازغدی در حاشیه جشنواره فیلم عمار نقل می کردند:

در دوران جنگ تحمیلی , قرار بر آن گردید که  تعدادی از رزمندگان یک شب قبل از یکی از  عملیات های مهم و سرنوشت ساز  با قایق خودشان را به کمین های دشمن نزدیک کنند وقبل از عملیات , منطقه را پاکسازی کنند. کمبود امکانات , باعث شده بود که قایق های موتوری را برای شب عملیات آماده کنند و تعداد محدودی رو به گروهان ما دادند , چندتا بلم هم دادند که احیانا نیروهای باقی مانده  رو با آن جابه جا کنند.... شب قبل از عملیات همه سوار قایق موتوری شدند و من و چند نفر از رزمندگان مجبور شدیم سوار بلم بشویم و چند ساعتی زودتر به مکان مورد نظر اعزام بشویم..... در نیمه های شب بود که به کمین عراقی ها رسیدیم و به فاصله یک ساعتی قایق های موتوری هم رسیدند. صدای موتورهای قایق ها باعث شد که کمین دشمن از حضور ما باخبر شود و منور بزند. از آنجایی که عملیات مهم و سرنوشت سازی در پیش بود و لو رفتن آن درست یک شب قبل از عملیات شکست سنگینی رو به نیروهای خودی  تحمیل می کرد و حتی لو رفتن ما در آن شب به بهای جان تمام گروهان ما تمام می شد , چندتا از قایق موتوری ها , فرار را برقرار ترجیح دادند و در چند دقیقه اول با سرعت دور شدند و ما ماندیدم و دو تا قایق موتوری و چند تا بلم , در یک آن یکی از        قایق های موتوری باقی مانده آرام آمد کنار بلم ما , من هم سریع آمدم  به قول خودم زرنگی کنم و سوار قایق موتوری شوم...  یکی از پاهایم  در قایق موتوری بود و یکی دیگر از پاهایم در بلم!!!!... یک آن به خودم آمدم و از خودم پرسیدم راستی فلانی آمدی اینجا چکار کنی؟؟؟ نگاهم گره خورد به یکی از رزمندگان داخل بلم , اون که انگاری شک و تردید من رو برای ماندن و یا رفتن از چشمانم خوانده بود به آرامی اما با صلابت گفت:                                                                                                         " فلانی یکی از اون  دو تا پاهات رو بردار!!!!!   یا بمون و بجنگ یا برو ..... 

شرح و توصیف اهداف و عقاید برخی دوستان وبلاگ نویس و برخی از ورشکستگان انتخابات در ادوار و....گذشته از بحث خارج است... اما امیدواریم هرچه زودتر برخی از دوستان وبلاگ نویس  و سابقون و صالحون..... !!یکی از دوتا پاهایشان را بردارند , ویا سوار بر قایق موتوری روزگار شوند و یا بلم آرمانهای یک ملت را باور کنند و در کنار مردم صادقانه و صالحانه باشند... راستی حد وسط هم نداریم زیرا وسط آب هست و سراب......... !!!

بسم الحق

 

 

بسم الحق

در هفته ای که گذشت , به بهانه اجلاس سران  غیرمتعهدها  مطلبی را در خصوص پتانسیل ها , داشته ها و ناداشته های  شهرستان در بهره برداری و استفاده از فرصت حضور برخی از سران کشورها  در مرودشت درج کردیم که خوشبختانه واکنشها و بازخوردهایی مثبت و منفی بسیاری  را در میان مخاطبین وبلاگ در پی داشت.

ادامه مطلب ...

کاندیدای انتخابات

دوست بزرگواری در ایمیلی برایمان اینگونه نقل کردندکه : 

 

یکی از بزرگواران که برحسب اتفاق خود را یکی از شانس اولی های انتخابات  شورای اسلامی شهر و روستا در مرودشت می داند در محفلی خصوصی فرمودند که  

"بهترین پاسخ در قبال انتقادات, پیشنهادات و .... وبلاگ ها و جراید در مرودشت سکوت هست و سکوت"  .... 

  

آمدیم جوابیه بنویسیم دوست باهوش و کاردانی مثلی نقل کردند که فکر کنم خودش به تنهایی پاسخ کافی و وافی رو به آن کاندیدای آینده!!!! خواهد داد.......... 

 

مارمولکی رفت پیش ماری که چشم‌پزشک بود. از او خواست برایش عینکی تهیه کند.

مار گفت: "عینک به چه درد تو می‌خورد؟ مگر با عینک و بی‌عینک فرقی می‌کند؟ تو که جایی را نمی‌بینی."

مارمولک گفت: "عینک که بزنم دیده می‌شوم."

  

صرفه جویی در لباس عروس

 

میگفت طرف آمد در هزینه ازدواجش صرفه جویی کنه!!! 

                  پارچه  لباس عروس رو از بالا و پایین چند وجب کمتر گرفت 

                           باباش فرداش توی کارت عروسیش جلوی اسم عروس 

                                     توی پرانتز نوشت( به سلامتی اون عزیز از دست رفته صلوات!!!)